جدول جو
جدول جو

معنی رخ فروختن - جستجوی لغت در جدول جو

رخ فروختن
(تَ رُ دَ)
مخفف رخ افروختن:
تو به بادام و پسته رخ مفروز
هیچ گنبد نگه ندارد گوز.
سنایی.
و رجوع به رخ افروختن و روی افروختن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ گِ رِ تَ)
به رنگ آوردن رخسار. برافروختن روی:
رخ چون آیت رحمت ز می افروخته ای
آتش ای گبر به قرآن زده ای به به به.
عارف قزوینی.
رجوع به رخ برافروختن شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
فروختن خریده ای را به فروشنده
لغت نامه دهخدا
(نُ)
مصدر بوفروش. (آنندراج). عطاری کردن.
لغت نامه دهخدا
(خَ غَ زَدَ)
کاری پرزحمت یا فساد را به دیگری محول کردن، کسی را وکیل ادعای مشکل بر کسی کردن. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بو فروختن
تصویر بو فروختن
عطاری کردن، مشک فروختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس فروختن
تصویر پس فروختن
چیز خریده را بفروشنده فروختن
فرهنگ لغت هوشیار
افتخار کردن، بالیدن، تفاخر، مباهات کردن، مباهی بودن، مفتخربودن، نازیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد